حالت تهوع دارم . نه که بالا بیارم فقط دلم یه طوری میشه .هرچی و که میبینم یه طوری میشه .... میگه فکر نکن، بنویس ، دست بی عمل ... میگم میدونم. میگه پس بنویس . بدونِ پیچیدن حرفات تو زرورق بنویس . میگم آخه اسماعیلمِ ! میگه خب چاقو نداری ، دندون که داری ، ماده گرگی هستی واسه خودت. میگم خب ... من اینجا فقط یه لیوان میبینم. رد رژ قرمز اناری روی لیوان بلورِ جامانده روی کانتر که از پشتش نورها میرقصن...فقط همین و میدونم از تو . نه که نبینم، واقعا دارن میرقصن. آخه پام و دارم تکون میدم . نه که استرس داشته باشم ، نه ، آخه رقصیدنت و دوست دارم. میرم زیر پتو . خرسمم میگیرم بغلم . پتو رو میکشم روی سرم و یکم بالاش و باز میزارم که نور وهوا بیاد . میگم ببین عین غار نشد؟ یه آتیش کم داره ولی من سایه ها دیدم اینجا . میگه خوبه که میزاری نور بیاد ، تاریکِ تاریک که باشه خوابت میبره دیگه نمیبینی سایه ها کی میان. میگم من خواب دیدم ، خواب دیدم جای همه ی لباس هام یه ردای بلند کبود پوشیدم به ناخن هامم لاک سرخ زدم ودارم میرقصم و ... میگه باز که خیالاتی شدی . میگم مگه همه چیز و نریختم دور پس چرا بوی موندگی میاد؟ این کلید و کجا جا گذاشتم . اگه بود الان همه ی درها رو باز میکردم این بوی نا بره ... داره حالم و بهم میزنه ... میگه نکنه واقعا حامله ای ؟ میگم اون که آره از وقتی دختر بچه بودم . روی تاب زرد توی حیاط میشستم و غوره ی تازه چیده ام و میخوردم و دلم یه طوری میشد .دست میکشیدم روی پوستم که مثلا جنبش کیف آور چیزی و توی خودم کشف کنم . فکر میکردم مثل مامانم دارم مامان میشم... بچه ی خودم و دارم. تاب زنگ زده بود . رنگ های زردش ورقه ورقه شده بود و میرفت زیر پوستم . نه که بارون زیاد بیاد ، ننه عادت داشت درخت مو رو که آب میداد روی برگ های روی طارمی هم آب بریزه که شسته بشن، که بهتر آفتاب و بفهمن. میگفت اون بچه شاخه ها رو باید بهشون رسید . واسه همین آب می ریخت رو تاب . میگه پس اگه تا الان دنیا نیومده پس حسابی گندیده... دفترم و میدم دستش میگه چرا فقط این وق ها مینویسی؟ میگم همین هم بتونم نمینویسم. فک میکنم گوژپشت نتردامم ، باید تو سایه ها راه برم که بقیه نبیننم ، که زشتم ، که بلد نیستم . میگه تو ساده تر نمیتونی حرف بزنی؟ نگاه کن اون درخت ها رو چطوری باد میپیچه توشون . میگم این رادیو رو گوش دادی ؟ میگه نه نمیتونم . میگم چرا؟ میگه آخه مثل خودت خل ان ... میگه وجفتمون میخندیم ...