Thursday, May 10, 2012

جان به در




کم کم جان به در می شوم...سمی کرختی آور انگار از هوا درون خونم ، زیر پوستم می دود. انگار که چند لحظه تنها در کنار مرگ بتوانی آرام شوی... .چشم هایم که از بس گریه هایشان را نگه داشته اند شوره زدند حالا دیگر انگار راه گریه کردن را گم کرده اند. دستهایم...آه از دستهایم ، این هایند این روزها که حیاتم را ممکن می کنند. راه حیاتم را گم کرده ام... ایستاده ام اینجا تنها، کسی از این جاده جز به یک سو نمی رود ، اما من ایستاده ام... مرگ این برادر و همزاد خونی من می پیچد دور من و خلاف همگان از دم اوست که حیات می گیرم. برای نوشتن ، برای بودن ، برای ماندن ، باید کمی بمیرم. بیرون باران می آید...باران! باران هم روزی خواهد مرد؟ بهار هم؟ مردن! هراس از مرگ ! چرا از تو می ترسم ، از تو که شب و روز را در آغوش تو میگذرانم و گام هایم را جای پای تو میگذارم... سایه ی من از چه می ترسی؟
خیابان متروک با آدم های یخ زده اطراف مرا گرفته و بانگی مرا به سرزمین زندگان می خواند ، آنجا که هر روز طلوع رنگ دیگری دارد.
قوری...جلوی چشمم است . تکه ای کوچکش شکسته ، آیا اگر دوباره با تمام دقتم چسب بزنمش ، میشود درونش چای دم کرد ؟ کسی را مهمان چا ی کرد؟ یا همیشه طعم چسب خواهد داد ؟!
باران... لعنت به من که هنوز می خواهم زیر باران خیس شوم و میدانم که زود سردم خواهد شد و هیچوقت رویای زیر باران ایستادن محقق نخواهد شد.
رویا... زندگی پر است از رویاها ، که میدویم تا حقیقتشان کنیم و انگار یادمان رفته که رویا از اساس رویاست و حقیقت ،حقیقت. میدویم ، ضجه میزنیم که رویاهایمان جان بگیرند و افسرده از رویا ماندنشان کم کم فراموش میکنیم و رویای دیگری جایگزین میکنیم و شاید زندگی همین باشد از رویای به رویای دیگر پریدن...!
زخم های زندگیست که ما را هشیار نگه میدارد ، وگرنه می خوابیم و سرما همه ی جانمان را خواهد گزید. زخم هایم را هی میکنم که هشیار شوم ، از خواب بیدار شوم ، اما فرقی نمیکند. حالا دیگر نمی دانم این خوابست یا رویا... به سلامتی دیوانگی...هرچه باداباد.

3 comments:

  1. سلاااااااااام یاسی، خیلی خوشحالم که وبلاگ زدی خیلی با نوشته ت صفا کردم..قلمت خوبه..بی تعارف..این بند آخرو دوست داشتم، اون تیکۀ سایۀ من از چه می ترسی؟..حقیقتا زخمهای زندگیست که آدم را هشیار نگه میدارد...

    ReplyDelete
  2. کاش اینجام گزینه ی لایک داشت نظرتو لایک میکردم ... در مورد قلم که ما باید بیایم فعلا شاگردیتون :دی

    ReplyDelete
  3. سیپبزابی3June 6, 2012 at 1:26 AM

    لایک رو که من هزار بار میزنم برای شروع نوشتنت و نوشتنت و نوشته هات که صادقانه س و انعکاسی از بخش کوچکی از روح بزرگت..

    ReplyDelete

اگر کاربر گوگل نیستید باید به صورت ناشناس پیغام بگذارید